محل تبلیغات شما



کاسه ی ماهتاب من یله شد

ریخت برفرش آسمان اکلیل

می درخشد نگاه تو در ماه

شب،شبِ بیست وهفتم آوریل

 

نورگیج چراغ خواب اتاق

می گریزد ز پرده ی توری

حبه ی قند خنده هایت کو

خاطره دم کشیده درقوری

 

چشم هایت عجب غمی دارند

شادیم در نگاه تو گیر است

بوسه ی خون چکیدهای در من

در دودست لبت دوشمشیراست

 

مانده درهفت وهشت زندگیم

زیرو رو می کنی توبسکه مرا

قله ی کوه دره را پر کرد

می فروشی توسکه سکه مرا

 

قلب من چون چراغ قرمزسوخت

سخت آمدهرآنکه ساده گذشت

روی سینه گذاشت پا وُ چنان

ازخط عابرِ پیاده گذشت

 

رای من را زدی نفهمیدم

درنگاه توحکم جلبم بود

شدگلوله جواب احساسم

سال هشتادوهشت قلبم بود

 

کاسه ای ازشراب لبریزم

مستِ شیرازِ یک غزل انگور

واژه رقصانِ تَن تّ تَن،تَن تَن

من وخیام وعشق و نیشابور

 

بانگاهی همینکه سردم شد

آن دوفنجان قهوه گرمم کرد

حال من وصف حال فنجان است

تلخ وشیرین من به من برگرد

 

اگراین پای،پای رفتن من

هم مسیرنگاه خورشیداست

دست خطاط عشق پایم را

همچو پای قلم تراشیده است

 

عشق مثل تن تو می ماند

درفراز وفرود سینوسی

عشق یعنی تویی که می خندی

عشق یعنی منی که می بوسی

 

تاسرقله از کمرکش کوه

دست خورشید ردپا چیده است

برف خوابِ ستاره ها می گفت

نیم بوت تو پای خورشید است

 

لمس رویای ابری تن تو

زیر پیراهن آسمان دارد

تا تو وامی کنی بلوزت را

بر سرِ شهر برف می بارد

 

هرشب از چشم خواب می افتم

روی تختی که جای تو سرداست

روی تختی که تو، تو زن باشی

بهترین واژه ی جهان مرداست

 

#داریوش_برزو


پشت چادرسیاه چشمانش دخترم گیس کرده گیسورا صبحی ازمهرِ رو نتابیده، شب به زنجیر می کشداورا ذهن بازِِ رها ز روسری اش، گره کور بغض را وا کرد آسمان اشکِ خنده می ریزد، ابرِ باران شهاب هامو را دخترم استعاره می فهمد از مرکب ستاره می فهمد ازسکوتم هماره می فهمد این غزل سوزِ بی هیاهو را خنده کن ابرکِ بهاری من، شعر _گیسویِِ آبشاری من ای قرارتو بی قراری من، رم دهدخواب چشمت آهو را شب ستاره ستاره می رقصد دخترم آسمان به تن دارد مثل خورشید درلباس شب، ماه تر دید می زنم او

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فصل نو دعا و سركتاب اسلامي قرآني 1211 علوی